دغدغه های یک دهه شصتی

ساخت وبلاگ
آهای شماهایی که در جریانید! آیا تافتی ساخته شده که وقتی یه روزا و شبایی احساس خوشبختی میکنی همون لحظه به زمانش تافت بزنی این حس همیشگی شه؟ کاش شما هم به این لحظه ها و ساعتها و روزهای خوشبختی برسید.دارم از لحظه هایی میگم که بی دلیل و بهونه خوشبختی رو لمس میکنی و میگی فردا یه روز تازه اس...هرچه پیش آید خوش آید...   دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 25 آذر 1395 ساعت: 0:49

آرام جانم گسترده ی سبز چشمانت را دریغ نکن از منی که با هر نگاه مهتابیت ، در دنیای چشمانت غرق تر میشوم دستانم خالیست اما... قلبم سرشار است از احساسی که با وجودت تا اوج می برد مرا... از ذوقی کودکانه و عمیق که غم این روزهایم را میدهد به دست باد... تا ببرد به جایی دور و دست نیافتنی... واژه ها ناتوانند از بیان آنچه در دلم میگذرد پس با تمام وجود ندای قلبم را  به قاصدک می سپارم تا بدانی فاصله ها هرچند زیاد گرمای حضورت را برایم کمرنگ نمی کنند قاصدک پیام مرا به او برسان و بگو تو که تمام دنیایم شدی کسی هست که برای شادی ات هر لحظه دستانش رو به آسمان است...             دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 25 آذر 1395 ساعت: 0:49

جدیدا به این موضوع پی بردم که حافظه ام روش شب امتحان رو برای یاداوری پیش گرفته...رو حرفای قند تو دل آب کُنش،با ماژیک فسفری سبز، خط میکشه تا هایلایت شه و همیشه تو ذهنم بمونه :) حالا هم یادم نمیاد داشتیم از چی حرف میزدیم که من به یه روزِ بارونی تو شمال اشاره کردم و ذوق زده شدم... تنها چیزی که یادمه این حرفش بود که : " شمالُ میخوای چیکار؟ یه روز بارونی تو همین یه وجب جا زیر همین سقف، که قراره بشه سقف زندگیمون کاری میکنم که برات بشه بهشت، شمالُ یادت بره " اعتراف میکنم گوشم خیلی پُره از این حرفای دختر کُش ،اما مجنون که میگه صورتم گُر میگیره و زبونِ چهارمتریم لال میشه :)) دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 25 آذر 1395 ساعت: 0:49

دو سه روزی میشد برنامه داشتیم بریم آرامگاه حضرت عشق تا بالاخره امروز راهی شدیم... گفته بودم من و مجنونُ حضرتِ حافظ به هم رسوند؟نه نگفتم! چند سال پیش،روزای اول فروردین،درست همون روزهایی که شهر رنگ بهار گرفته  بود و عطر شب بو و بهاره نارنج ،مستت میکرد ما بهم رسیدیم و اون روز هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز بشه اونی که مسیر زندگیمو عوض میکنه... همیشه گفتم هزار بار دیگه هم میگم؛دنیا خیلی کوچیکه...  اینقدر کوچیک که دو سه سال بعد (به خیال ما اتفاقی) همکار شدیم؛  اما اگه هم اتفاق بود خیال انگیزترین اتفاق شد... امروز به یاد همون روز در محضر حضرت گریه ام گرفت، گله کردم، درد و دل کردم ... قسمش دادم به قران تو سینه اش، پادرمیونی کنه بین ما و خدا تا رب به داد دلمون برسه و همه چی ختم به خیر شه... میدونستم حضرت رومو زمین نمیندازه و وساطت میکنه. خروجی آرامگاه یه فال فروش بی مقدمه اومد جلومُ گفت خانم این فال مال شماس! اومدم پول بدم،گفت هدیه اس ...مبارکه... باز کردم و از شوق خنده و گریه ام یکی شد! یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور... دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 25 آذر 1395 ساعت: 0:49

تو رژیمم یه عنصری هست به اسم بیسکوئیت دایجستیو یا دیجستیو یا اصلا همون ساقه طلایی... روزی که دکتر داشت این رژیم رو برام برنامه ریزی میکرد اگه میدونست با چه موجود تنبلی طرفه هیچ وقت اسمی از این بیسکوئیت نمی اورد! جالب اینجاس که این عنصر فقط در وعده های صبحانه و سه میان وعده گنجونده شده ،تازه این مورد یکی از 15 16 مورد از هر وعده اس، اما منو بذارن ناهارو شامم همونو میخورم بی زحمت و دردسر :)) دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 25 آذر 1395 ساعت: 0:49

 

اینکه من به نقره و مس علاقه ی بیشتری

دارم تا طلا و جواهر دیوانگیه آیا؟

دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 113 تاريخ : پنجشنبه 25 آذر 1395 ساعت: 0:48

ساعت ژنتیک بدنم که تغییر کرده بود!

به هم ریختگی تقویم ژنتیک رو هم بهش اضافه کن؛

وگرنه چرا حال و هوای این روزام ، حال و هوای

روزهای آخر سال و نزدیک به عیده؟ :))

+من این برهم ریختگی حال و هوا رو به این شکل

دوست میدارم :)

دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 25 آذر 1395 ساعت: 0:48

عاشق این هواشناسی مسخره ام که رو لپ تاپ نصبه :) این هفته تا جمعه پیش بینی بارندگی نشده بود اما همین الانِ الان که دارم مینویسم بوی بارون منو تا تراس کشید و دیدم نم نم ریز داره میباره... بوی خاک و بارون همیشه از خود بیخودم میکنه اما نه اونقدر که یادم بره دعای زیر بارون مستجابه... با یه حال خوب واستون دعا کردم تک تک اسمتون رو اوردم و از خدا خواستم به این رحمت،همگی عاقبت به خیر و خوشبخت باشید،یه سری ها هم که میدونستم از مشکلاتشون دعا کردم گره مشکلاتشون باز شه و به ارامش و  شادی برسند ... حتی واسه بیمارهایی که بیشتر از دوا و دکتر به معجزه نیازمندن... خدایا به همین بارون قسم همه مون رو نیک فرجام بفرما...الهی امین   دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : زیر بارون,زیر بارون با توام,زیر بارون نفساتو دوست دارم, نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 25 آذر 1395 ساعت: 0:48

یه سری دوستان هنرمند که همیشه هم لطفشون شامل حال من بوده و هست ، باز هم بزرگواری می کنند و منو در جریان روند کارشون می ذارن تا جایی که بالاخره زمان نتیجه گیری میرسه ... یه عالمه زحمت می کشند ، کلی هزینه می کنند ... وقت و زمانی هم که صرف شده بماند... در نهایت وقت معرفی کار، به مخاطبه ! با وجود سایت های مختلف و متعدد و البته معتبر از من می خوان تا به عنوان دوست تو معرفی کار کمک کنم. اصل موضوع هیچ ایرادی نداره ، مشکل از اونجایی شروع میشه که خودم با چشم دیدم چقدر زحمت و تایم و هزینه صرف شده اما ماحصل کار چنگی به دل نمی زنه ،در حدی که دلم نمی خواد یک بار بیشتر برای اون اثر وقت بذارم! خب دلم می سوزه واسه اون دوستی که با هزار امید و انگیزه یه کاری رو شروع کرده و متحمل این همه زحمت شده! وظیفه ی خودم میدونم بهش گوشزد کنم دوست عزیزم ! شما تو این شاخه ی هنر استعداد نداری ،این همه وقت و هزینه رو صرف چیزی کن که واقعاً اثرگذار باشه نه اینکه کاری رو انجام بدی صرف اینکه بگن فلانی هم هنرمنده ... از طرفی هم نمی خوام تو ذوقشون بزنم و زحمتشون رو بی اجر کنم و متأسفانه علی رغم میل باطنی باز هم به درخواستی ک دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 25 آذر 1395 ساعت: 0:48

بیایین باهم رو راست باشیم تا به یک نتیجه ای برسیم در مورد این بحث؛ به نظرتون چرا این روزا ازدواجها اینقدر سخت شدن که شده یه معضل بزرگ و تقریبا کمتر کسی  بهش فکر میکنه؟ لطفا هرچی به نظرتون میرسه ذکر کنید، حتی بارزترین دلایل حاضر رو ، تا ببینیم نهایتا ریشه اش به  کجا ختم میشه؟  فقط اینکه تمنا میکنم نظرات رو صادقانه بگید،قرار نیست کسی قضاوت بشه ! دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : چرا, با عایشه ازدواج کردند, نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 25 آذر 1395 ساعت: 0:48

شبا از یه ساعتی که میگذره مثل الان یه جورایی دلم 

میگیره و بی حوصله میشم :|

یعنی ممکن دلیلش این هوای سرد و خشک باشه؟؟؟

دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : ببار بارون دلم تنگه, نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 0:58

بیا بشین دو کلمه حرف دارم باهات! زیادم وقتتو نمیگیرم. ماها که تکیم  بالاخره با هر دردسر و جون کندنی باشه یه جوری روزمونو شب و شبمونو روز میکنیم حرفم با شماهاس که جفتین و تو این هوای سرد به جای چسبیدن به هم دیگه هر کدومتون سرتون تو گوشی و تبلت و حواستون به اون یکی نیست... بندازید کنار این آت و آشغالارو .همدیگرو دریابید ! این هوا با همه سردیش دلبرانه های شما جفت جفت ها رو بدجوری کم داره... اصلا میدونی چرا هی سرد و سردتر میشه؟؟؟؟ چون دلش میخواد شما جفت هارو هم آغوش ببینه ... محض رضای خدا هم که شده ول کنید این مجازی بودنارو،  نقدُ بچسبید بلکه این هوا  گرم بودن رو از شما یاد بگیره... دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : دو کلمه حرف حساب,دو کلمه حرف حساب گل آقا,دو کلمه حرف حساب pdf, نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 0:57

من یک زنم... هزاران بار دلم را شکستند ، بسیاری از شبها بغضم را با خود به رختخواب بردم و با اشک همخواب  شدم اما فردا که بیدار میشدم برایم روز دیگری بود... بارها مرا ضعیف خواندند ولی آنگاه که از آدم و عالم بریده بودند به دامن من پناه آوردند تا  آرام شوند... مرا ناقص العقل میدانند اما همانها وقتی کم می آوردند از من یاری می  خواهند... من یک زنم... همان که وقتی عاشق میشود جان بر کف می گیرد و برای وصال به معشوقش خطرها می کند... من یک زنم... بارها حقم را پایمال کردند اما هنوز یک تنه می جنگم و زندگی را پیش می برم... همان که وقتی می شکند تو نمی فهمی اش، لبخند می زند و سکوت می کند و تو بی توجه از کنارش عبور می کنی و او بغضش را فرو می برد و به خود میگوید صبور باش ،  درست میشود... من یک زنم ... همان که همیشه نا امیدش کردی از موجودی که هست،از توانایی هاش ... همان که خدا از صبوری اش در  وجود او جاری ساخت تا غرور مردانه ات را طاقت بیاورد و تنهایش که می گذاری خودش ، خودش را در اغوش بگیرد و به خود امید دهد که روزی قدرت را خواهند دانست... زن ها را دست کم نگیرید... آنها از کوه سخت تر و از گل لطیف ترند... دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : من یک زنم,من یک زنم حتی به تنهایی,من يک زنم, نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 152 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 0:57

امشب از اون شبایی ِ که بی حوصله کلافه ام ! بارونم که نمی باره :/ چقدر دلم میخواست الان گوشه ی یه کافه ی دنج نشسته بودم و به کوری خوندنهای  دختر و پسری که میز کناری بودن نگاه میکردم ... از من دیگه گذشت ...اما هنوزم دو نفرو که میبینم واسه هم دلبری میکنن ته دلم قنج میره و دعا میکنم عشقشون عشق باشه؛ نه از این عشق های دوزاری هاااا، نه ! از این عشقها که وقتی دختره میگه یه دنیا غم تو دلمِ پسره میگه تا منو داری غمت نباشه... از اینا که بعد شنیدن این حرف دختره دلش قرص میشه و حس میکنه خوشبخترینه.... راستی هنوز هست از این عشقها؟؟؟ کاش باشه...    دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : راستی آیا خبری هست هنوز, نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 0:57

عرضم به حضورتون از دیوونگیام بگم که اتفاقا کم هم نیست!!! مثلا من تو این سرمای یخ بندون دوست دارم یهویی برم سفر تو راهم برف نبود نبود اما بارون حتما باید بباره وگرنه چه کاریِ اصلا؟ خب میشینیم تو خونه به فکر و خیالات شیرینمون می رسیم دیگه والاااا! بعد یه کلبه جم و جور چوبی داشته باشیم تو دل جنگل یه جای بکر که هنوز پای آدما بهش باز نشده :)) گوشه اش یه شومینه باشه پر از هیزم که تا رسیدیم روشنش کنیم بشینیم کنارش. برق و روشنایی میخواییم چی کار؟ همون شمع عالیِ :) ترجیحا از نوع معطرش و ترجیحا بوی وانیل و قهوه و بلوبری؛ خب وضعیت گرما و روشنایی که روشن شد حالا تو این بارون و هوای طوفانی باید یه چیزی باشه که دو نفره مون رو کامل کنه مثلا یه موزیک لایت...همین ترانه ی کوهن که داره پخش میشه جواب میده :)  حالا یه سوپ سبزیجات و مرغ هم تو این هوا خیلی میچسبه :) بعد شام هم یه کیک شکلاتی با قهوه فرانسه این چسبندکی رو کامل میکنه قشنگ :)) حالا که دارم فکرشو میکنم چقدر گشنمه ، برم یه چیزی بخورم تا به هلاکت نرسیدم :)) چیه ؟؟ لابد هر لحظه انتظار داشتین اوضاع رومانتیک تر بشه؟؟؟ آخه منو چه به عاشفانه نوشتن؟چه تو دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 0:57

گاهی باید به مقصود نرسید  حتی اگر بهای سنگینی پرداخته باشی... گاهی رسیدن  تمام باورهایت را زیر سؤال می برد  و رویاهایت را نقش بر آب می کند ما آدمها همیشه عاشق تصویرزیبایی هستیم که از مقصود مقابل چشمانمان ترسیم می کنیم ؛ غافل از آنکه واقعیت ،فرسنگها با آرمان ما فاصله دارد. آنقدر همه چیز را زیبا می بینیم که تلخی حقیقت برایمان زهر است... اما ای کاش بدانیم آرامشی را که به سختی ، پس از روزها و لحظه های نفس گیر به دست آورده ایم  بهایش سنگین تر از رسیدن به مقصود است... دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : گاهی باید به دور خود یک دیوار,گاهی باید به دور خود,گاهی باید به دور خود دیوار, نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 117 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 3:49

یه شب اومدیم کرکره رو زود بکشیم پایین بخوابیم!

تنها چیزی که سراغم نیومد خوابِ!

از اون شباس که نه خوابم میبره نه حوصله کتاب دارم نه فیلم نه هیچ چیز دیگه...

دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : خواب ماندن به انگلیسی,خواب ماندن به انگليسي,خواب ماندم به انگلیسی, نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 94 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 3:49

تموم دیشبُ خواب بر من حرام بود...دریغ از یه لحظه خواب!!! حالا اینکه تا صبح چه حال بیقراری داشتم هم بماند... صبحم که اگه میخوابیدم به کارام نمی رسیدم،مجبور شدم با همون حال کسل روزو شروع کنم؛الان کاملا میدونی چه شرایطی بوده دیگه ، نه؟؟؟؟ بی حوصله و کلافه اتفاقی تلگرامتو باز میکنی و میبینی از کسی که انتظارشو نداری مسیج داری! باز میکنی و اولین چیزی که میبینی عکس یه دست خونی باشه ... یه چیزی به اسم شاهرگ مثلا که زده شده باشه و تو ، یهو تنت یخ کنه... یه آن به چشمات اعتماد نکنی و فکر کنی داری اشتباه میبینی... میتونی تصور کنی چه روزی بود امروز؟؟؟ حالمو میفهمی؟؟؟  آدما دقیقا به چه نقطه ای میرسن که مغزشون رد میده؟؟؟؟ + سلام _ سلام + چرا آخه بیشعور؟؟؟ چرا؟؟؟ _ نمیدونم! هیچی یادم نمیاد، فقط یادمه حالم خوب نبود... + همییین؟حالت خوب نبود؟؟؟؟؟ من مرده بودم؟ من که سنگ صبورت بودم و هستم ، مثل قدیما! به چی فکر کردی دست به این کار زدی؟؟؟؟ _  دِ نه دیگه... نبودی... ا + :| _ چیه؟ چرا ساکتی ؟ دروغ میگم؟؟؟ من که میدونم حالت از من بهم میخوره + :| _ نمیخوای هیچی بگی؟ + چرا میخوام... خفه شو! دارم فکر میکنم ا دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 106 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 3:49

یه وقتایی ، یه جاهایی تو زندگی هست که حس می کنی با اینکه اطرافت خیلی شلوغه باز هم هیچکس را جز خودت نداری... همه هستن، اما هیچکس نیست... نمی فهمندت...جنس بی قراری و آشفتگی هات رو نمی شناسند و تو حتی نمی دونی در اوجی که این همه تنهایی یا اینقدر پستی که به چشم نمی آی ؟! دلت می خواد بری سراغ جعبه مداد رنگی هات و دنیا رو دوباره رنگ بزنی... نمی دونم ؟!!! جنس رنگها دیگه مثل قدیم نیست ؟ چرا اینقدر زود کمرنگ و محو میشن؟ نکنه دنیا خاکستری رنگ بودن رو بیشتر دوست داره که به راحتی رنگ می بازه ؟! شاید هم چشمای من دیگه رنگها رو باور نداره... تو آینه به خودم یه نگاهی می اندازم ؛ چین عمیقی که رو پیشونیم نشسته می گه نه رنگها مثل سابق هستند نه چشمای من همون چشمهای معصومی که زشتی هارو باور نداشت !  دلم بدجوری برای خودم تنگه ... برای همون معصومیتی که دیگه تو چشمام نیست... دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 3:49

اعتراف میکنم از هم صحبتی با آقای مجنون لذت میبرم ! البته که خودش نمیدونه این موضوع رو.اما اینکه از عقاید و افکارش میگه و به این نتیجه میرسم که چقدر عقایدمون به هم نزدیکِ حس خوبی داره. خلاصه بگم.تا اینجای داستان فکر میکنم چقدر میتونم ازش یاد بگیرم خوب بودن و متعالی شدن رو ؛و این موضوع برای من دنیا دنیا ارزش داره با این حال تا از هفت خوان رستم بگذره خیلی مونده چون فاصله حرف و عمل از زمین تا آسمونِ.     دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : هفت خوان رستم,هفت خوان رستم در شاهنامه,هفت خان رستم به زبان ساده, نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 3:49